ستاره خاموش

ستاره خاموش

آمدم که نورانی باشم و راه را نشان دهم اما
ابرهای غفلت بی فروغم کردند
و اکنون باید ببارد باران ندامت و بجوشد چشمه ی توبه تا بشوید هرچه غبار سستی ست...
باید نورانی شوم

پ ن: اینجا همه چی قاطیه، و قضاوت مطلقا ممنوع!

آخرین مطالب

  • ۱۹ تیر ۹۹ ، ۲۳:۰۰ من

۱۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

شهدای عزیز!

شادی روح ما( اموات حقیقی) صلواتی عنایت کنید!!

dark star
۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۳۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

 آنچه

پنهان

 در میانِ سینه باشد

عشـــــــق نیست

عاشقان با رسم رسوایی به 

میدان می روند.....


+ من اینجا چه می کنم؟

شاید همینجا میدان جنگ من باشد

کنار این کتابها وجزوه ها و...

ولی خدا نکند میدان جهاد جای دیگری باشد

و نفسم بدینجا کشانده باشدم!!!

dark star
۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

عجب از عالم ظاهر که ما را درجستجوی شهدا به قبرستانها می کشاند.

اگر قبرستان جایی ست که مردگان را در آن به خاک سپرده اند،

ما قبرستان نشینان عالم عادات، به غلط مزار شهدا را قبرستان می خوانیم!

چرا که گوشهایمان نجوای ارواح جاویدان را نمی شنود...


سید مرتضی آوینی

dark star
۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر


🌸 مناجات



🔸 إلهی ، عارفان گویند « عَرِّفْنی نَفْسَک » ، این جاهل گوید « عَرِّفنی نَفْسی » .


🔸 إلهی ، اهل ادب گویند به صدرم تصرفی بفرما ، این بی ادب گوید بر بطنم دست تصرّفی نِه .


🔸 إلهی ، در راهم ؛ اگر در باره ام گویی " لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً " ، چه کنم ؟


🔸 إلهی ، آزمودم تا شکم دایر ، دل بایر است . " یا مَن یحیی الأرض المیته " دلِ دایرم ده .


🔸 إلهی ، همه گویند خدا کو ، حسن گوید جز خدا کو .

dark star
۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

عقل تا درگاه راه می برد؛

اما اندرون خانه ره نمی برد،

آنجا عقل حجاب است و دل حجاب و سر حجاب

"شمس"

dark star
۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۲۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر

هر شب وقتی میخواست بخوابه به آخرین نفری که می دید می گفت: صبح زود بیدارم کنید.

دیشب دیالوگش عوض شد!

فکر کنم این یه ماه هر شب میگه: سحر منم بیدار کنید فردا حتتما روزه ی راسی راسی می گیرم.

و اون یه نفر لبخند میزنه و میگه حتما خیالت راحت بخواب.

چققدر پیگیریش رو دوست دارم. و چقدر محتاج دیدن اخلاصشم!

نا امیدی براش معنا نداره بنده ی کوچولوی خدا

dark star
۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر
یه همسایه داریم پرجمعیت! پراز مهمون! پر سر و صدا!
و با صفا، با معرفت و اهل حال، مثل بزرگترشون
دو روز در هفته برامون پذیرایی جلساتشونو میارن:)
و چقدر میچسبه شربتی که اصلا انتظارشو نداریم

هرچند از بس جاشون تنگه اکثرا اتاقای ما رو دوستانه اشغال میکنن
ولی این همسایگی رو دوست دارم
امروز دیگه رسما و غیر منتظره منم قاطی کردن
جلسه امروز یه چیز دیگه بود، هرچند چندین ساله جلسات رسمی و خودمونی زیادی شرکت کردم اما امروز ...

+اگر گیج شدید توجه نکنید نادیده بگیرید این پست رو.
 یه بار پاکش کردم اما دلم نذاشت ننویسم
چه کنم:)
dark star
۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

من دلتنگتم!

توچی؟

یقین دارم تو دلتنگ تر از منی. 

تو همیشه ثابت کردی منو خییییلی دوست داری

و همین اطمینان باعث عذاب وجدانم میشه

که:

چرا به حرف کسی که بیشتر از خودم دوستم داره 

و بهتر از خودم میتونه موقعیتها را بسنجه؛ گوش نمیدم؟؟؟


دیگه از غفلتها و فراموشیهام خسته شدم

تو میتونی! کمکم کن

خدااااااا...


dark star
۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۲۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

روز آخر خدمتش دل تو دلش نبود!

انقدر شنگول بود که از راه رفتنش هم میشد فهمید براش یه روز دیگه ست!

روز آخر خدمت سربازی برای اکثری خیلی لذتبخش و منحصر به فرده. حتی برای دوست من که تو همون محل خدمتش باید کارش رو ادامه میداد.

حالا سرباز رفته و تقریبا همه جا سوت و کوره.

و ما گاهی با خاطرات شیطنتها و شوخیهاش لبخند حسرت باری میزنیم!

و البته یه خوششش بحالش از ته اعماقمون:)

امروز به این فکر کردم که روزی که خدمت من تموم بشه و برم بدیار باقی چه چیزایی از اطرافیانم میشنوم!!!

و آیا از اتمام سربازیم خوشحالم یا....

وآیا کارت پایان خدمت رو با دست راستم میگیرم یا...

dark star
۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
امروز قرار بود یه تعداد از والدین بچه های کلاسشون باهم هدیه بخرن برای معلم بچه هاشون!( آخه یکی به این بزرگترا بگه خداپدربیامرزها روز معلم یه چیزیه بین بچه ها و معلمشون چرا همه چیو الکی دست وپاگیر و تشریفاتی میکنید؟)
خلاصه آخروقت یه تعداد مامان با یه هدیه میرن مهد و تبریک روزمعلم و بقول جغله گپ و خنده! این وسط چندتا از بچه ها(کمتر از یک چهارم کلاس) مامانهاشون نیومده بودن و این کوچولوهای دل نازک حسسابی ناراحت شده بودن.
+ رفتم از مهدبیارمش همینکه منو دیدبابغض گفت مامان چرا تو نیومدی؟ دستمو دور شونه های کوچیکش حلقه کردم و سرمو آوردم دم گوشش: بریم تو راه صحبت کنیم؟ طبق معمول قبول کرد. 
dark star
۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۱۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر