+ خیر سرم روزه گرفتم. تا ظهر خواب بعدم درس، اونم چه درس خوندنی!
دراز کشیده خوندم.
هیچکس باهام حرف نزنه
هیشکی سر به سر من نذاره
کار سنگین ازم نخوان
نزدیکم نشن
که ...
گرسنگی کشیدم اونم تو روزهای نسبتا کوتاه و هوای نسبتا خنک
خدایا خودت قبول کن:)
+ خیر سرم روزه گرفتم. تا ظهر خواب بعدم درس، اونم چه درس خوندنی!
دراز کشیده خوندم.
هیچکس باهام حرف نزنه
هیشکی سر به سر من نذاره
کار سنگین ازم نخوان
نزدیکم نشن
که ...
گرسنگی کشیدم اونم تو روزهای نسبتا کوتاه و هوای نسبتا خنک
خدایا خودت قبول کن:)
حال شبهای مرا همچو منی داند و بس
توچه دانی که شب سوختگان چون گذرد!!!
شبهای ماه شعبان انگار ماه پر نورتره اونقدر پرنور که حتی از توی زیرزمین هم متوجه نور نقره ای دلچسبش می شم...
داره نقاشی میکشه تو حال خودشه آواز میخونه فقط ی تیکه شو میشنوم. آقا امام زمان بچه ها دعا کنید برای ظهورش
یه لحظه نگاش میکنم مداد شمعی رو میذاره زمین دستاشو میاره بالا سرشم بالا میگیره میگه الهی آمین.
دوباره مدادو برمیداره خط خطی میکنه و بقیه ی شعر خود ساخته اش...
شرمنده میشم از خودم و ادعاهام
الهی رجب بگذشت و ما از خود نگذشتیم
تو از ما بگذر
چه لحظه های نابی بود ماه رجب و چقدر آرام و محکم گذشت و من همان نگاه حسرت بار همیشگی را دارم به گذشت زمان خصوصا اگر ماه تو باشد.
بوی بد عفونت رو خوب میشه شناخت
امان از وقتی که این بو از قلب کسی بلند بشه. گاهی چشمها داد میزنن که قلب طرف بیماره و گاهی زبان و گاهی حتی این عفونت به قلم میکشه مثل نوشتن مطالب آنچنانی و رمانها و داستانهای اینچنینی.
خدایا! قلب و زبان و گوش و قلم و دست مارو پاک کن!
من دلتنگ توام
دلتنگ دوستی که روزی کنارم می نشست، هرچند من حرف نمیزدم اما درد دلهای تو مراهم آرام میکرد.
وامروز تمام آن دوستی فقط شده سلام. بله. نه...
و فراتر از اینها فقط سکوت و سکوت
حتی دیگر نگاه دوستانه ای نیست که دلم را گرم کند به داشتنت
و باز هم افتاده ام در قصه ی فراموشی اجباری
باید فراموش کنم تمام لحظه های شیرین با تو بودن را، تمام لبخندها و نگاههای گرمت را و تمام شیطنتهای دوستانه ات را که لبخند را به لبانم می آورد و ذره ذره محبت را در دلم می پروراند. سنگ صبور بودن هم عالمی دارد؛ اما آنانکه سنگ صبوری داشته اند ظاهرا منصف تر بوده اند که بیشتر اعتراف کرده اند به لذت داشتنش.
دیگر سنگ صبور نمی خواهی، خیلی بزرگ شده ای و من باید بپذیرم
همیشه همینطور بوده تا به کسی عادت میکنم و می شود دوستم باید دل بکنم و من آدم بشو نیستم.
ز دست غیر ننالم، چرا که همچو حباب
همیشه خانه خراب هوای خویشتنم
چقدر غربت سخته
مخصوصا اگر بعد 17 سال وارد جمعی بشی که روزی صمیمی ترین دوستانت بودن.
حالا دیگه حتی از قیافه هم بعضیا رو نمیشناسی!
از طرفی ممکنه تنوع جالبی باشه اما حس غریبیه اکثرا با یکی دو تا بچه و کلی تغییر تو قیافه...
+: اققه ملت تا تقی به توقی خورد رفتن شمال و دل مرکزیا را سوزوندن. امسال هیچ جا امن تر ار مرکز کشور نیست!
خواهرا، برادرا ما مردم خونگرم یزد و کرمان هم مهمون نوازی بلدیم.خطر شهرمون هم کمتره