من خدایی را می پرستم که به زیبایی در عمل به من ثابت کرده که دوستم دارد.
دقیقا مواقعیکه در داشته هایم چیزی بوده که به آن دلخوش بوده ام آنرا از من گرفته.
در یک دوره ای از زندگی به صوت قرآن دلخوش بودم؛
زمانی به استعداد وافر ورزشی ام
یک روز به خلاقیت و طرحهای ابتکاریم
و روزی به ارتباطات و دوستان زیادم
برهه ای از زمان بیان شیوا و قدرت بیان و جسارتم در اداره جلسات
و...
اما آخرین چیز از منیت و انانیت که از من گرفته شد، سخت ترین و حساس ترین بود و من اندازه سر سوزن درک کردم که صراط که می گویند از مو باریکتر و حساس تر است یعنی چه! لحظاتی برایم پیش آمد که دین و دنیایم را می توانست بر فنا دهد و خدای من محافظتم کرد.
خدایا!
از من بگیر هرآنچه رنگ تو را از دلم می برد!
اما همیشه خدای من بمان...