تکنیک مامانی
چهارشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۱۰ ب.ظ
امروز قرار بود یه تعداد از والدین بچه های کلاسشون باهم هدیه بخرن برای معلم بچه هاشون!( آخه یکی به این بزرگترا بگه خداپدربیامرزها روز معلم یه چیزیه بین بچه ها و معلمشون چرا همه چیو الکی دست وپاگیر و تشریفاتی میکنید؟)
خلاصه آخروقت یه تعداد مامان با یه هدیه میرن مهد و تبریک روزمعلم و بقول جغله گپ و خنده! این وسط چندتا از بچه ها(کمتر از یک چهارم کلاس) مامانهاشون نیومده بودن و این کوچولوهای دل نازک حسسابی ناراحت شده بودن.
+ رفتم از مهدبیارمش همینکه منو دیدبابغض گفت مامان چرا تو نیومدی؟ دستمو دور شونه های کوچیکش حلقه کردم و سرمو آوردم دم گوشش: بریم تو راه صحبت کنیم؟ طبق معمول قبول کرد. یکی دوبار سعی کردم حواسشو پرت کنم که نشد یه دفعه یه جرقه حالمو عوض کرد. گفتم خب اصلا بیا حساب کنیم ببینیم امروز چندتا خوشحالی داشتی و چندتا ناراحتی. گفت اول خوشحالیها. من گفتم و او شمرد. به معلمشون گل داده بود.به مدیرشون گل داده بود. به معلم هدیه داده بود. آبجی کوچیکهای بعضی دوستاشو دیده بود. گفت:شد چهارتا. گفتم خب حالا ناراحتیهات. مامان چون نمیدونست مامانای دیگه میان مهد نیومده بود.... دیگه ... دیگه چی؟ گفت هیچی گفتم پس خوشحالیات خیلی بیشتر بودن.چنان ذوق کرده بود از مقایسه تعداد خوشحالیها و ناراحتیش که هی تکرار می کرد. تهش هم گفت: باید یادم باشه وقتی ناراحت میشم ببینم خوشحالیهام بیشترن یا ناراحتیهام. و حالا من ذوق مرگ شدم از اینهمه فهم یه الف بچه:)
۹۸/۰۲/۱۱
خدا حفظش کنه