از صبح وردش شده:
یاحسین غریب مادر،تویی ارباب دل من
...
یه آه از عمق وجودش میکشه و نجواگونه میگه:
دلمون برا اماممون تنگ شده. میشه باز بریم کربلا؟
منم دلتنگم آقا!
اما شما به دل کربلایی کوچولو نگاه کنید
راس میگه دلتنگه حق داره بنده خدا
از صبح وردش شده:
یاحسین غریب مادر،تویی ارباب دل من
...
یه آه از عمق وجودش میکشه و نجواگونه میگه:
دلمون برا اماممون تنگ شده. میشه باز بریم کربلا؟
منم دلتنگم آقا!
اما شما به دل کربلایی کوچولو نگاه کنید
راس میگه دلتنگه حق داره بنده خدا
رین: روی صفحه سفید دل لکه می افتد. با گناههای گاه و بیگاه قلب صاف و پاک را کثیف می کنی! یک قلب صیقلی زنگار می گیرد.
زیغ: وقتی خلاف ادامه پیدا کند، دل از راه اصلی خودش که رفتن به سمت حق بوده منحرف می شود.
طبع: وقتی انحراف ادامه پیدا کند، کفر اتفاق میفتد. بر قلب مهر کفر زده می شود.
+ امان از روزی که مهر به قلب....
اون یکی داره حرص میخوره که لباسی که فردا باید آماده تحویل معلمش بده خراب شده و انواع راه حلها رو زیر و رو میکنه برای اصلاحش...
این جغله نشسته باهر حرکت میگه آفرین!
چه جالب!
منم دوس دارم بزرگ شدم خیاط بشم!
و لباس باخنده و قربون صدقه درست میشه
و من فکری ام
خدایی گاهی به اندازه یه بچه شش ساله اصول همدلی و تشویق یه آدم شکست خورده رو نداریما!
دم اذانه مادر آماده میشن برای رفتن به مسجد
داره بازیشو می کنه
وسط حرف جدی آدم بزرگا بلند میگه:
خدایا به همه مردم سیل زده کمک کن!
مادر بی توجه به حرف بقیه، نگاهش میکنن و آمین میگن
من میخندم و یکی میگه:
هم دعای خوبیه،هم وقت استجابته، هم دعاکننده شرایط دعارو داره
باشرمندگی میگم آمین
جهاد همینه دیگه با هرچی که داریم کمک کنیم
سالها آرزویم خادمی درگاهتان بوده
و اکنون که فرصتی فراهم شده برای خدمت؛
بازی نفس آغاز شده و نَفَس رابریده است.
مرا بی دغدغه بپذیر مولا!
+ خیر سرم روزه گرفتم. تا ظهر خواب بعدم درس، اونم چه درس خوندنی!
دراز کشیده خوندم.
هیچکس باهام حرف نزنه
هیشکی سر به سر من نذاره
کار سنگین ازم نخوان
نزدیکم نشن
که ...
گرسنگی کشیدم اونم تو روزهای نسبتا کوتاه و هوای نسبتا خنک
خدایا خودت قبول کن:)
حال شبهای مرا همچو منی داند و بس
توچه دانی که شب سوختگان چون گذرد!!!
شبهای ماه شعبان انگار ماه پر نورتره اونقدر پرنور که حتی از توی زیرزمین هم متوجه نور نقره ای دلچسبش می شم...
داره نقاشی میکشه تو حال خودشه آواز میخونه فقط ی تیکه شو میشنوم. آقا امام زمان بچه ها دعا کنید برای ظهورش
یه لحظه نگاش میکنم مداد شمعی رو میذاره زمین دستاشو میاره بالا سرشم بالا میگیره میگه الهی آمین.
دوباره مدادو برمیداره خط خطی میکنه و بقیه ی شعر خود ساخته اش...
شرمنده میشم از خودم و ادعاهام
الهی رجب بگذشت و ما از خود نگذشتیم
تو از ما بگذر
چه لحظه های نابی بود ماه رجب و چقدر آرام و محکم گذشت و من همان نگاه حسرت بار همیشگی را دارم به گذشت زمان خصوصا اگر ماه تو باشد.
بوی بد عفونت رو خوب میشه شناخت
امان از وقتی که این بو از قلب کسی بلند بشه. گاهی چشمها داد میزنن که قلب طرف بیماره و گاهی زبان و گاهی حتی این عفونت به قلم میکشه مثل نوشتن مطالب آنچنانی و رمانها و داستانهای اینچنینی.
خدایا! قلب و زبان و گوش و قلم و دست مارو پاک کن!